ابولفضلابولفضل، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

پيشي ملوس مامان

ساعتاي آخر انتظار..

هورا... هورا....بالاخره اينترنتمون وصل شد سلام سنجاب كوچولوي مامان.. .ديگه به ساعتاي آخر رسيديم ..فردا اين موقع ايشاالله بغل ماماني واي كه چه بي تابم واسه لحظه ديدن و بغل كردنت ..كه حتي فكرشم ديوونم ميكنه. .......................... بابايي هم سراز پا نميشناسه الان رفته آرايشگاه خوشگل مشگل كنه كه پسرش بگه چه باباي خوش تيپي دارم ..امان از دست اين باباييت.. >www.kalfaz.blogfa.com راستي ماماني از اسباب كشي واست نگفتم حسابي داغون شدم . . تو هم خيلي اذيت شدي همين جا ازت معذرت خواهي ميكنم ..ماماني رو ببخش پسرم مجبور شدم  ولي عوضش الان تو يه  خونه بزرگتر هستيم كه ايشاالله خودت فردا ميبيني جون ميده واسه بازي و شيطوني...
25 ارديبهشت 1391

آعاز بهار زندگی

سلام به گل بهاری ما سلام به پیشی  کوچولومون انتظار نه ماهه دیگر به پایان رسیده وزمان وصل درحال آغاز است ابوالفضل جان نانازم ،من عمه اکرم هستم کسی که نه ماه انتظار روی ماه تو رو داره کسی که امروز لحظه شماری فردا رو می کنه تا تو رو ببینه فردا ساعت 6 صبح مامان فاطمه میره بیمارستان بستری شه آخه زمان اون رسیده که تو  به دنیا بیای شاید همین فردا بشه روی ماهتو دید ولی اگر فردا نشه پس فردا حتما میشه ببینیمت عمه جان من یکشنبه امتحان ترم مبانی دارم واز دیروز به کوب دارم میخونم تا وقتی به دنیااومدی فقط پیش تو باشم تودرباره خونه جدید مون خبرداری چون تلفن نداشت وسرمامان فاطمه شلوغ بود نتونست برات مطلب بنویسه اما تورو عاشقونه...
25 ارديبهشت 1391

پسرم قندعسل

سلام پيشي شيطون مامان اين روزا حسابي بازيگوش شدي امروز ساعت 6 صبح بيدار شدي و شروع كردي به مشت و لگد تا بالاخره ماماني رو بيدار كردي آخه مامان جون و باباجون  از شهرستان اومدن و شما حسابي خوشحالي امروز حسابي كار دارم وسايل و جمع كرديم وقراره امروز بريم خونه جديد شايد تا چند وقت نتونم واست بنويسم آخه خونه جديد خط تلفون نداره تازه منم سرم خيلي شلوغه فقط 2 هفته ديگه مونده تا لحظه ديدار  اين روزاي آخر مواظب خودت باش ماماني ...
11 ارديبهشت 1391

هفته 36 بارداری

سلام نی نی خوشگلم. من و بابایی این روزا سر از پا نمیشناسیم و آخر هر شب یه روز از روزای باقی مونده کم می کنیم،اون لحظه برق تو چشمامون غیر قابل توصیفه. آخه این به شوق دیدن تک ستاره ی قلبمون ابولفضله.. امروز صبح بابایی می گفت اگه من صبحها لبخند بسرم رو ببینم دیگه دلم نمی یاد برم سر کار  باباییه دیگه.... . عاشق همین کاراشم .   بابایی این روزا درگیر کارای خونه و تعمیرشه.. طفلی حسابی خسته میشه. . آخه قراره هفته آینده بریم یه خونه جدید که انشالله شما اونجا قدم نازتو میذاری..  این روزای آخر دیگه از ساعت ٤ - ٥ صبح که بیدار می شم خوابم نمی بره تا بابایی هم بیدار بشه و بره سر کار. بعدش اگه خوابم ...
7 ارديبهشت 1391

اعتراضات یه نی نی چندماهه

    آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای  شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرما...
7 ارديبهشت 1391

شكوفه گيلاس مامان

سلام پسركوچولوي مامان فندق كوچولوي من  ديگه حسابي بزرگ شدي ...ماماني موقع راه رفتن فشار بيشتري رو حس مي كنه انگاري همون لحظه تصميم مي گيري به دنيا قدم بذاري، جا به جا شدن مامان موقع خوابيدن حسابي سخت  شده ولي اكشالي نداره پسرم همش فداي يه تار موي پيشي كوچولوم..   وقتي فكر مي كنم چقدر جاي شما تنگ شده, نگران مي شم مبادا اين اوضاع باعث آزار شما بشه... واقعا كه خداي مهربون چه خلقتي داره توي يه فضاي تاريك و تنگ شما رو آماده مي كنه واسه يه دنياي فراخ و پر از انتخاب، بي اونكه هرگز به ياد بياري كه توي چنين حصاري بودي و جات چقده تنگ بوده....   فسقلي مامان جدي من و بابايي باور نمي كنيم كه شما رو&nbs...
6 ارديبهشت 1391

هفته هاي آخر انتظار...

سلام پيشي كوچولوي مامان..  حسابي جات تنگ شده   گاهي حس ميكنم داري با تكونات غرغر ميكني قربون اون بدن نازت برمjaascrip t فقط 20 روز ديگه مونده تا لحظه ديدار. تحمل كن ماماني.. خدا ميدونه اين روزا چقدر استرس دارم البته يه كمي هم بداخلاق و بهونه گيرشدم پاهاي ورقلمبيده و يه شكم گنده كه تو فندق كوچولو هرلحظه يه جاشو بالاو پايين ميكني وبابايي قربون صدقت ميره ... گاهي بهت حسوديم ميشه كه نيومده جاي منو تو دل بابايي گرفتي .. وقتي هم كه اعتراض ميكنم ميگه من دارم گولش ميزنم اصل تويي. تواين چند روز بيشتر ازهروقت ديگه اي به حركاتت تو دلم نگاه ميكنم چون وقتي به دنيا بياي  دلم براي اين سكسكه ها و لگد زدنات تنگ ميشه.. حس...
6 ارديبهشت 1391

فردا بدون من

دردرونم برقص اي كودك فردا برقص و شاد باش.. دنيايي كه تا چندي ديگر برآن قدم مينهي دنياي پر آشوبي است كه تورا ياراي تصور كردنش نيست.. پس كودكم بنواز... اين واپسين ضرباتت را آنچنان بر پيكرم بنواز كه گويي اين آخرين احساس مادرانه ام باشد وفردا توباشي و مادر زمانه و دنياي پر آشوب... پس بزن تا بيشتر تورا احساس كنم....   ...
6 ارديبهشت 1391

پاهاي اووچولوو

  سلام عزیزدل مامانیییییییییییی اینم یه ســــــــــــلام خوشگل  برا  نی نی نازممممممم   حالا میخوام یه عکسی رو برات بذارم که وقتی دیدمش از خوشحالی کلی ذوق کردم و باباتو صدا کردم که اونم ببینه الهــــــــــــــی چه نی نی نازی    دلم میخواد زودتر بیایی تا از اون پاهای اوشگلت عکس بگیـــــــــــــرم   مامان قربون اون پاهای نازت بره           ...
6 ارديبهشت 1391

دلنوشته هايي براي اووچكوولوم

روزهاي آخره و يه حس به من ميگه قراره دوباره متولد بشم بازندگي كه درون من متولد ميشه... من مفتخرشدم كه يك زندگي تازه در بطن وجود من شكل بگيره اين افتخار بزرگيه كه خداي مهربون نصيبم كرده.. ومن تا عمردارم قدردان اين نعمت بزرگ هستم.. حالا ميدونم خدا زنها رو بيشتر ازمردها دوست داره  آخه حس مادر شدن خيلي زيباست.. پسركم بايد به دنيا بياي و ازبزرگي و عظمت خدا لذت ببري وقتي اولين بار صداي قلبت رو شنيدم اين معجزه باورم شد صداي قلبت يك سمفوني بود كه ميشه اسمش رو گذاشت سمفوني اميد با نوازندگي خالق دنيا.. نميدونم دستهام توانايي داشتنت رو دارن يانه ؟ وقتي براي اولين بار قراره در آغوش من بزارن.. يابه اندازه كافي گرم و امن هست يا نه ؟ گرچه همه سعي و تل...
5 ارديبهشت 1391